چشم هایم را بستم به کوچه بنی هاشم رسیدم عطش لب هایم را می سوزاند .در کوچه های قبلی آبی پیدا نکردم البته در سر در آن کوچه نوشته شده بود که آسمان خوب
یادش است تشنگان را چگونه پاسخ داد.
اینک این جهان آینه ی من است
نمیدانم چرا امشب دلها همه می خندد بوی قدم های کسی میآید وشهر از آشوب دلم درهم
می پیچد اونوراست او جلوه ی تما م نمای محمدی است
اوصدیقه کبریُ فاطمه زهراست.
همه جا از عطر گل یاس پر شده است......