چه بی صدا فریاد بی صدایمان خاموش شد
چه کسی باور می کرد برگزیده ی داوران اولین همایش وبلاگنویسان پارسی بلاگ...
انگار همین دیروز بود که برای آخرین بار دلنوشته ی وبلاگش را تقدیم به شهدا کرد 7/3/89
چه آرام در آخرین پستش با عنوان در چشم باد نوشت : واقعاً ما چه جوری می خوایم جواب شهدارو تو اون دنیا بدیم؟
جاده از دور قدمهایش را صدا زد و او چه بی صدا با رفتنش فریاد ناراحتی همه را بر آورد
باور نکردنی است مادری از جنس بلور از بینمان رفت
کودک 12 ساله اش هر شب نبود مادرش را با بی صدایی مانند وبلاگ مادرش فریاد می زند
خاطره ی بی مرضیه ماندن در روز ولادت حضرت زهرا دردناک ترین خاطرات دوران وبلاگ نویسی من است
امید است در بهشت برین با حضرت زهرا محشور شود و برای همه ی ما دعا کند
فریاد گنگ در دل من مرغ تشنه ایست
افتاده در قفس
فریاد بی طنین که صدایش نمی رسد
برگوش هیچ کس
فریاد بی صدا
مانند سیل،سد دلم را شکافته
درجویبارهررگ من راه یافته
طغیان نموده درپس لب های بسته ام
فریاد بی صدا
در تاروپود من
آوای تندری است که پیچیده به کوه ها
رگبارهای صخره شکن
موج های مست
دریای پر تلاطم طوفان گرفته است
فریاد من بُوَد
آواز نا شناخته اختران دور
پاکوبی خدایان درمعبد بلور
آهنگ گام های زمان
گردش زمین
افسانه شکفتن انسان
وآن گریه نخستین
لبخند واپسین
عشق،نبردی،آن سر اندیشه پرورش
بانگ بلندهستی اعجاز آورش
این هاست
فریاد بی صدا
که کند دردلم خروش
اما به چشم تو چنگی شکسته ام
بنشسته ام خموش
مرضیه در یکی از پستهایش نوشت: کی فکرش رو می کرد خانم ژاله اصفهانی(زنده رود)تو سال 1332یه شعر بگه
بعد از چند سال بشه شعر یه وبلاگ؟
و حالا ما می نویسیم :چه کسی فکر میکرد فریاد بی صدایمان خاموش شود؟
برای شرکت در ختم قرآن کلیک کنید
برای شادی روحش فاتحه ای ختم کنید